اول مهر بود . خیلی خوشحال بودم که به کلاس چهارم می رم . دوست داشتم معلم جدیدم را ببینم . رفتیم سر کلاسامون معلم با لبخند وارد کلاس شد با ما احوال پرسی کرد خودش را معرفی کرد از تابستانمان پرسیدو خاطراتی که داشتیم آنروز معلم برایمان یک داستان زیبا تعریف کرد نقاشی داستان را هم برروی تابلوی کلاس می کشید خیلی جالب بود . در ساعات بعدی کتابهای جدید را آوردند معلم اسم ما را می خواند و کتابها را تحویل می داد . چه ذوقی داشتیم برای دیدن کتابها . زنگ آخر معلم از میان کتابها قرآن را برداشت و باز کرد و گفت : بچه ها دوست دارم سال تحصیلی جدید را با قرآن آغاز کنیم .درس اول یادآوری بود هر کدام از ما قسمتی از تمرینها را می خواندیم . نوبت من شد آن قسمت از تمرین را خوب نخواندم . معلم آن کلمه را پای تخته نوشت و سپس دست در کیف کرد و یک خودکار فلزی که مثل آنتن ماشین بود را بیرون آورد از همه ی بچه ها خواست تا هرچه را که می بینند را بخوانند و او حرکات را نشان می داد و ما می خواندیم . سپس به من گفت بخوان من نیز آن کلمه را خواندم .
معلم : آفرین خوب بود .
در پایان زنگ از ما خواست هر کس به مقداری که می تواند این تمرینها را در منزل نیز بخواند .
روز دوم :
معلم وارد کلا س شد و بعد از سلام واحوال پرسی گفت : من دیروز موفق شدم یک صفحه از سوره آل عمران را بخوانم خوب چه کسی دیروز موفق شده قرآن بخواند ؟ سه نفر دست بلند کردند . من قرآن نخوانده بودم . او از دانش آموزان می پرسید که چه مقدار از آیات را خوانده اند سپس گفت : آفرین برآن دانش آموزانی که دیروز قرآن خواندند خوشحال می شم فردا تعداد بیشتر ی از شما را ببینم که دست بلند می کنند .
روز سوم :
باز همان صحبت ها تکرار شد اول از خواندن قرآن خودش گفت و از دانش آموزان پرسید که چه کسی دیروز قرآن خوانده است ؟ این بار هم من نخوانده بودم . اما دیدم که هشت نفراز بچه ها دست بلند کردند . معلم خیلی خوشحال شد و گفت : درود بر شما که با خواندن قرآن خانه هایتان را نورانی می کنید. دوست دارم فردا هم تعداد بیشتر از شما را ببینم که دست بلند می کنند . به خودم گفتم که من هم دوست دارم معلمم به من افتخار کنه امروز حتماً قرآن می خوانم با این فکر به خانه رفتم .
روز چهارم :
دوست داشتم معلم زود به کلاس بیاید و ازما بپرسد چه کسی دیروز قرآن خوانده .
او مثل همیشه با تبسمی که بر لب داشت وارد کلاس شد و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: من دیروز توانستم یک صفحه ی دیگر از قرآن را بخوانم کدام یک از شما دیروز موفق شده قرآن بخواند ؟
دست بلند کردم . وقتی به من رسید گفت : چه مقدار از قرآن را خواند ی ؟ من هم پاسخ دادم سه آیه از کتاب را خواندم . خیلی خوشحال شد و گفت : درود بر تو دوست دارم فردا هم دست بلند کنی .
آن روز تعداد زیادی ا ز بچه ها قرآن خوانده بودند .
اسفند ماه :
معلم به خاطر کسالتی که داشت به مدرسه نیامد فرد دیگری را به جای او به کلاس فرستادند . او بعد از سلام و احوال پرسی گفت : بچه ها چه درسی دارید . دست بلند کردم و گفتم ببخشید از ما نمی پرسید چه کسی قرآن خوانده؟
با تعجب پرسید: باید بپرسم . آخه معلممان همیشه از ما می پرسه . او هم به ناچار پرسید چه کسی قرآن خوانده اما آن ذوق و شوق معلم خودمان را نداشت .
فردای آن روز وقتی معلم به کلاس آمد خیلی خوشحال شدم . وقتی گفتم دیروز که نبودید هم ما قرآن خواندیم خیلی ذوق کرد .
حالا یکسال از آن کلاس می گذرد . به یاد آن روزهای خوب هرروز قرآن می خوانم چه لحظات شیرینی آن تبسم و لبخند وآن دست نوازشگر معلم خوبم .
امسال در کلاس پنجم به جای قرآن کتاب ریاضی می آوریم . معلم به مامی گوید درس ریاضی خیلی مهم است و نیاز به تمرین زیاد دارد او از ما نمی پرسد که چه کسی قرآن خوانده کاش او هم مثل ......